.
.گرفتار شدن ادوان بر دست اردشیر
برگ مصور از شاهنامه دموت یا ابوسعیدی ...
تبریز
احتمالاً اواسط سدهٔ هشتم هجری
.
چهل روز ازین سان همی جنگ بود
بران زیردستان جهان تنگ بود
ز هرگونهای تنگ شد خوردنیهمان تنگ شد راه آوردنی
ز بس کشته، شد روی هامون چو کوهشده خسته از زندگانی ستوه!
سرانجام ابری برآمد سیاهبشد کوشش ِ رزم را دستگاه
یکی باد برخاست با بومَهَندل جنگیان گشت از آن پرشکن
بتوفید کوه و بلرزید دشتخروشش همی از هوا برگذشت
بترسید از آن لشکرِ اردوانشدند اندرین یک سخن همزبان،
که این کار بر اردوان ایزدیست!بدین لشکر اکنون بباید گریست!
به روزی کجا سخت شد کارزارهمه بخردان خواستند زینهار
بیامد ز قلب سپاه اردشیرچِکاچِک برخاست و بارانِ تیر
گرفتار شد در میان اردوان-بداد از پی تاج شیرین روان-
به دست یکی مرد خُرّاد نام،چو بگرفت، بردش گرفته لگام،
به پیش جهانجوی بردش اسیر؛ز دور اردوان را بدید اردشیر،
فرود آمد از اسپ شاهْ اردوانتنش خسته ی تیر و تیرهروان
به دژخیم فرمود شاه اردشیرکه رو دشمن پادشا را بگیر،
به خنجر میانش به دو نیم کن!دل بدسگالان پر از بیم کن!
بیامد دژآگاه و فرمان گزیدشد آن نامدار از جهان ناپدید
چنین است کردار این چرخ پیرچه با اردوان و چه با اردشیر!
اگر تا ستاره برآرد بلندسپارد هم آخر به خاک نژند!-
دو فرزند او هم گرفتار شد
بدو تخمهٔ اَرشی خوار شد!
مر آن هر دو را پای کرده به بندبه زندان فرستاد شاه ِبلند
دو بدمهتر، از رزم بگریختندبه دام بلا در نیاویختند:
برفتند گریان به هندوستانسزد گر کنی زین یکی داستان!-.